ایران باستان در تاریخ‌نگاری اندیشمندان غربی

ازدواج در ايران باستان

علی اکبرپور

قبل از بحث درباره ازدواج در ايران باستان شايسته است نگاهي گذرا به مقام و موقعيت زن در ايران باستان داشته باشيم زيرا که سهم اصلي در ازدواج و تشکيل خانواده بر عهده زن بوده و لذا توجه به جايگاه زن در اين مقطع از اهميت زيادي برخوردار است.

جايگاه زن درنظام اجتماعي ايران باستان
 ايرنيان در هزاره نخست قمري ميلادي «يزد بانو آنا هست» را مي پرستيدند و او را الهه آب ها و الهه ي حاصلخيزي و باروري مي شمردند. مجسمه ها و نقش هاي بسياري از اين بغ بانو بر جاي مانده است که حکايت از پرستش او در معابد دارد. آناهيتا در آيين مزدايي، يکي از پايگاه هاي والاي اجتماعي - آييني را کسب کرده بود و در کنار مهر پرستيده مي شد. بازمانده ي پرستش اين بغ بانوي ايراني را در معبد استخر پارس و در معبد آناهيتا در کنگاور کرمانشاه مي توان يافت. بخشي از اوستاي موجود در يشت ها در توصيف اوست. پرستش و ستايش آناهيتا در روزگار هخامنشي و اشکاني نيز همچنان ادامه يافت و همواره در نزد ايرانيان ايزد بانوي عتيق تطهير، آب هاي پاکيزه و زايش پاک است.

مجسمه آناهیتا، متعلق به هزاره پیش از میلاد، محل نگهداری موزه ایران باستان 
نقش اجتماعي زنان در دوران هخامنشي اندکي تغيير کرد، زيرا ديگر جامعه از حالت پيشين خود درآمده، تحولات سياسي- اجتماعي را پشت سر گذاشت. بديهي است که وظايف زنان در اين دوران محدودتر شد، اما نفوذ آنان در امور سياسي و فرهنگي همچنان باقي ماند. بيشتر ازدواج ها در دوران اقتدار هخامنشي جنبه سياسي داشت و بدين طريق بود که زنان در حيطه نفوذ فرمانرويان پارسي در مي آمدند.
چهره آرماني زن در چنين جامعه اي «قواعد و هنجارهاي اجتماعي مشخصي را مطرح مي کرد که در چارچوب آن، زن به عنوان انسان زاينده مي توانست زنده بماند، آبستن شود و فرزند خويش را به دنيا آورد و پرورش دهد، دراين رفتار زيستي مايه بقاي اجتماع است، زن از ياوري و پشتيباني زوج خود بهره مند مي شد.»(1)
درگاهان، کتاب مقدس زرتشتيان، به عنوان يکي از دو جنس بشر که نقش وجايگاه ويژه در زندگاني اجتماعي دارد، مطرح است.. پيامبر زن را فرا مي خواند تا بيانديشد و خود دين خويش را برگزيند. از سويي وي يکي از افراد گروه اجتماعي است و نقش خاص خود را بايد چونان دختر، همسر و مادر در خانواده ايفا کند. در اين جا،زن سهم طبيعي و زيستي زايمان و پرورش نوزاد را بر عهده دارد که موجب دوام جامع و بقاي نسل و نوع بشر است. وجدان زن آزاد است که بر اساس راي و نظر خود آنچه را بهتر مي داند، اختيار کند، اما نفس زادن در جامعه و پرورش يافتن در آن ضرورت زيستن با ديگران او را مقيد و محدود مي کند تا هنجارهاي اجتماعي را بپذيرد و به آن گردن نهاد.»(2)
این مهر متعلق به دوره ساسانی میباشد که با ظرافت و زیبای بسیار نقش ایزد بانو (آناهیتا) و یا ملکه ساسانی را به نمایش در آورده است
 
در دوران اشکاني در ميان نجبا،طبقه اشراف همچون خاندان سلطنتي، تعداد زوجات متداول بود، اما تنها يک زن حفظ کانون خانوادگي را بر عهده داشت. اين زن مي توانست در صورت نارضايتي از همسر طلاق گيرد. در طبقات پايين جامعه رسم تعدد زوجات معمول نبود، زيرا مردم به سنت هاي گذشته خود گرفته بودند. مرد مي توانست همسر خود را به آساني طلاق دهد. در اين دوره نشانه هايي از اقتدار زن و شرکت او در حکومت بازمانده است.(3)
در دوران ساساني، زنان در جامعه و خانواده شوون مختلف داشتند و حقوق آنان در اين دوره قابل توجه بود. زن حق مالکيت داشت و مي توانست قيم پسر خود باشد و از بدرفتاري شوهر به دادگاه شکايت برد. در مواقع طلاق، رضايت طرفين شرط اساسي بود. در کتاب ماتيکان هزاردستان حقوق اجتماعي زن به وضوح شرح داده شده است. در نوشته هاي ديني زرتشتي اين دوره، حقوق زن را از پيش تعيين مي کردند و بسياري کمتر از آنچه در مورد جنس مذکر ديده مي شد، امکان رهايي و تنوع براي حيات او وجود داشت... اهميت دشواري هاي ذاتي، و نيز قيود اجتماعي بسياري بايد ادامه مي يافت که زن را پايبند و مقيد مي گرداند. از آثار فارسي ميانه ساساني برمي آيد که اقتدار سياسي- اجتماعي بيشتر بر عهده مردان است و مردان اند که در راس چهار طبقه مهم اجتماعي قرار مي گيرند؛ چندان که جامعه اي دودمان سالار با پدر سالار را نقش مي زنند. اين اقتدار سياسي، اجتماعي، خود از دين ريشه مي گرفت. در اين دوره پدر نماينده اقتدار خانوادگي است، اختيارات اجتماعي و خانوادگي، حق مالکيت، حق قضاوت و منصب پيشواي ديني بر عهده اوست. با اين حال زن در کانون خانواده قدرت داشت و به عنوان مادر خانواده و کدبانو نقش اجتماعي را ايفا مي کرد. همسر مي توانست در اموال شوي خود شريک باشد. پس حق مالکيت او محفوظ مانده بود و در اموال شوهر حق تصرف داشت. اختيار دختر به دست پدر و پس از او، به دست برادر بود و بي رضايت او، ازدواجش قانوني نبود. اما پس از ازدواج ناگزير به اطاعت از شوهر بود. زن و فرزند تحت فرمان او قرار مي گرفتند.

جايگاه خانواده و ازدواج در ايران دوره ساساني
 در نظام اخلاقي ساساني، شهروندي فضيلتي است که با تشکيل خانواده و بنيان نهادن اجاق خانوادگي امکان پذير است. لذا پيروان ماني از زندگي دوري مي جستند، از سوي اجتماع به عنوان شهروند به رسميت شناخته نمي شدند. در ايران ساساني، مرد بدون تشکيل خانواده شهروند کاملي به حساب نمي آيد.

نقش کاشی کاری شده ی بانوی ساسانی
تشکيل خانواده وظيفه اي ديني و عمل مطابق، با نظم راستين است. در ونديداد مي خوانيم:«کسي که عمدا از ازدواج و داشتن فرزند و خانمان سرباز زند گنهکار است.» (ونديداد، فصل4، بند 47) در ماتيکان هزاردستان، کتاب فقهي- حقوقي عهد ساساني «دستور يا قاضي شرع هرگاه تاهل اختيار نکرده باشد، صلاحيت رسيدگي به دعاوي اي را که يک طرف آن زن باشد، دارا نيست.» (ماتيکان، بند 14، فصل8) ازدواج به قدري اهميت دارد که چنانچه جواني فوت کند، خويشان او موظفند زني را بدل از او جهاز داده و به عقد ازدواج ديگر درآورند.
اين نوع ازدواج را ازدواج فرزند خواندگي و زن را در آن ستر (satar) مي خوانند. در اين اجتماع، به جاي فرد، خانواده سلول بافت اجتماعي را شکل مي دهد. لذا در بسياري موارد هرگاه يکي از افراد خانواده جرمي مرتکب شود، ديگر اعضا نيز در مجازات شريکند. پيدايش فرد و مسئوليت مدني او به اواخر عهد ساساني و پس از آن باز مي گردد.
براي زن، تشکيل خانواده به معناي انتقال سرداري از پدر شوهر است و زن در هر حال حکم فرزند را دارد، اما به مومنان توصيه مي شود که زنان را براي عهده گرفتن مسئوليت هاي خانوادگي (مدني) تربيت کنند؛ در پند نامه اي به نام «اندرآذر پاد» توصيه مي شود که: «زن و فرزند خويشتن جدا از فرهنگ مهل که تورا تيمار و رنج گران بر نرسد، تا پشيمان نشوي.» (اندرز آذرپاد، بند 13). بار ديگر در همين پندنامه توصيه مي شود که «دختر خودرا شوهري ده که هوشيار و دانا باشد، چه مرد هوشيار و دانا، چون زمين باروري است که هر تخمي در آن کاشته شود؛ نيکو و فراوان خواهد بود.» (همان، بند 91). متون پهلوي، در مواضع گوناگون توصيه هايي به زن و شوهر مي کند که موضوع همگي آنها اخلاق زناشويي و رفتار نيکوست. «از تکاليف مردان است که زنش را دوست بدارد، گرامي و ارجمند بدارد و نيکوترين احساساتي را که مي توان در حق همسر داشت، در حق وي داشته باشد... مي بايست به او پندار نيک، گفتار نيک و کردار نيک بياموزد و درس اخلاق و مذهب راستين به او بدهد. مرد در پيشگاه خدا مسوول زن است.»
در اردوايراف نامه، زني گنهکار، شوهر خويش را مسئول گناه خود مي داند و بدين سبب مجازات او تخفيف مي بايد. (اردوايراف نامه، بند 68) نظم راستين از زن و مرد مي خواهد که به پيمان زناشويي وفادار بوده و حدود را نگه دارند، اين شکل وفاداري با آنچه امروز از آن مراد مي شود، هم به لحاظ شکل و هم به لحظا محتوا تفاوت دارد. مقيد بودن به مرزهاي پيوند زناشويي، وفاداري به حدودي است که دين اخلاق و قانون معين مي کند.
طبيعي است که اين مرزها براي مرد وسيع تر از زن است و با اين همه مرد رها از قيودات نيست. در اردوايرف نامه مجازات هاي سختي براي مرداني که به حدود زناشويي و جنسي پيش بيني مقيد نباشند، در نظر گرفته شده است. (اردوايراف نامه، بندهاي 71و88)

ازدواج
 به طوري که از مدارک موجود معلوم مي شود تعدد زوجات در ايران قديم مجاز و عملا دائر مدار تمکن و توانايي مرد بوده، فقرا و بي بضاعتان بيش از يک زن نداشتند. اشخاص متمکن مي توانستند چند زن بگيرند، که يکي از آنها زن اصلي و شريک زندگي مرد محسوب و به نام «شاهزن» خوانده مي شد. بقيه که اغلب از کنيزان زرخريد يا اسراي جنگي بودند عنوان خدمتکار داشتند. ظاهرا مرد مي توانسته بيش از يک شاهزن داشته باشد. در اين صورت هر يک داراي خانه جداگانه و زندگي مستقلي بودند. مرد بايد شاهزن را مادام العمر نفقه دهد. دختر و پسري هم که از شاهزن باشند، تا قبل از ازدواج واجب النفقه پدرند. لکن اولاد خدمتکاران فقط پسران در خانه پدري پذيرفته مي شدند. معلوم نيست تکليف دختراني که از خدمتکار به وجود مي آمده اند چه بود؟

دختر در انتخاب همسر حق اظهار نظر نداشته بلکه بايد از راي پدر که قانونا اين اختيار با او بوده متابعت کند. فقط مي توانسته از قبول شوهري که پدر براي اودر نظر گرفته امتناع ورزد و تقاضا کند ديگري را که باز پدر تعيين خواهد کرد در نظر گيرد.
تربيت اخلاقي و تعليم مذهبي دختر به عهده مادر بوده و نيز حق اختيار شوهر هم در صورت فوت پدر به مادر و بعد از او به نزديک ترين خويشان تعلق مي گرفته است. دختران را بايد به محض رسيدن به سن بلوغ شوهر دهند که از توليد مثل جلوگيري نشده باشد. پدر با شوهر دادن دختر خود کليه حقوقي را که بر دختر و وظايفي را که در مقابل او داشت به شوهر انتقال مي داد و در قبال اين انتقال مبلغي پول يا مال غير نقدي به صورت هديه (مهريه) مي گرفت. لکن اگر بعدا عيب مسلمي از قبيل نازا بودن در دختر ديده مي شد شوهر مي توانست مبلغي را که داده استرداد کند وزن را هم طلاق گويد.

ازدواج با محارم

حفظ کردن نسبت خانواده هاي ايراني از پليدي و آلايش، بزرگترين و محکم ترين اصلي است که جامع ايراني قديم بر آن تکيه داشته و به همين مناسبات ازدواج با بيگانگان ممنوع بوده است. به قدري در نگاهداري اين اصل افراط کرده اند که حتي در بعضي اوقات غير از افراد خانواده خود رابيگانگان پنداشته اند.
بنابراين نه فقط نبايد با غير ايراني وصلت کرد و نه فقط افراد يک طبقه با افراد مادون نمي توانند ازدواج کنند بلکه وصلت دو طبقه واحد هم به توهم اين که مبادا جريان خوني غير از خون موروثي در عروق افراد خانواده موجب آلايش خون وبالنتيجه تدني وانحطاط اخلاق آن خانواده بشود، مکروه بوده اغلب خانواده ها در داخل خود افراد ذکور و اناث را با يکديگر تزويج مي کردند به طوري که ازدواج با محارم نزديک هم مجاز بوده و حتي وصلت بين خواهر و برادر به وسيله فره ايزدي روشن مي شده و ديوان را به دور ميرانده است نه فقط در کتب منسوب به زمان ساسانيان و کتب بعد از آن ذکر اين موضوع شده بلکه شواهد تاريخي مسلم نيز در دست است، از قبيل ازدواج بهران چوبينه با خواهرش «گرديه» و عقد ازدواج بين «مهران گشنسب» خواهرش پيش از مسيحي شدن. در هر حال ملاک جواز ازدواج با محارم همان اصل حفظ خون و نسب بوده که مسلما در سازمان اجتماعي آن عصر توجه کامل به آن مبذول مي شده است.

اقسام ازدواج در ايران باستان

 از اقسام ازدواج در ايران قديم بر طبق مندرجات نامه «تنسر» ازدواج خاصي بوده بنام «ابدال». به اين ترتيب که اگر کسي بدون باقي گذاشتن پسري مي مرد بايستي زن او را به نزديکترين خويشان متوفي شوهر مي دادند و اگر زن نداشت دختر يا نزديکترين بستگان اناث او را با نزديکترين خويشان ذکور او را تزويج مي کردند.

در صورتي که هيچ خويشي از زنان نداشت از مال شخصي متوفي جهيز زني را فراهم ساخته او را به يکي از خويشان ذکور متوفي شوهر مي دادند پسري که از اين ازدواج حاصل مي شد فرزند مرد متوفي محسوب مي گرديد. کسي که در انجام اين تکليف تکاهل مي ورزيد مثل اين بود که نفوس عديده را به قتل رسانده زيرا نسل متوفي را قطع و اجاق خانوادگي او را الي الابد خاموش کرده است.
اين سنخ عقايد در جميع مللي که داراي تمدن هاي قديم بوده اند (يونان، روم، هند، ايران و مصر) وجود داشته است ملاک و ماخذ آن به طور کلي لزوم وجود طبقات و بقاء بوده است. به همين مناسبت ازدواج و توليد نسل او واجبات مذهبي و ملي بوده است.
اولادي که قيمت داشته فرزندان ذکور بوده اند. براي دختران چون خانواده پدري خود را ترک کرده مي گفتند اهميتي قائل نبوده اند. ارث هم معمولا به آنها نمي دادند تا ثروت خانواده ها پراکنده نشود.
در يونان و روم و هند چون اجداد براي خود مقام خدائي قائل بودند و بقاء الوهيت آنان مشروط به اين بوده که اولاد ذکوري از آنها باقي بماند تا براي آنها به آتشگاه ديني خانوادگي طعام بفرستد وگرنه در صورت قطع شدن طعام از مقام خدائي تنزل و در رديف اشقياء محسوب مي شدند از اين رو خانواده ها بايستي به وجود اولاد ذکور دائم و برقرار مي ماندند و وجود و عدم دختران يکسان بوده است از همين جهت طلاق دادن زن و سترون يا زني که پس از مدتي اولاد ذکور نياورد مانعي نداشته است. در تمدن هاي قديم ايران و روم و يونان پسر خوانده جانشين پسر حقيقي شده از تمام حقوق فرزند واقعي بهره مي برد زيرا مي دانست آتش مقدس خانوادگي را روشن نگاهداشته نام متوفي را زنده نگاه دارد.
در ايران قديم شاهزن مي توانسته مقام پسرخواندگي را احراز و ماترک شوهر متوفاي خود را اداره کند، لکن زنان خدمتکار نمي توانستند به اين مقام قائل شوند. شاهزني که پسر خوانده متوفي مي شد بايد شوهر نکند و در مقام شوهر کردن هم نباشد، اخلاقا هم متقي بوده در خانواده ديگر هم سمت فرزند خواندگي نداشته باشد، به خلاف مرد که مي توانست در چند خانواده داراي چنين سمتي باشد.

ميراث زن
 همين طور که زن ممتاز (شاهزن) در مقام پسرخواندگي مي توانسته جاي پسر را بگيرد، در سهم الارث با پسر برابر بوده لکن دختران شوهر نکرده را نصف سهم پسر وزن ارث مي دادند. دختر شوهر دار حقي به ارث نمي داشت، زيرا عضو خانواده ديگري بود و بايستي در همانجا باقي مي ماند. زنان خدمتکار و فرزندان آنها از ذکور و اناث حقي برتر که متوفي نداشتند ولي معمولا پدر به نام هبه با وصيت در حيات بعد از خود چيزي به آنها مي داد. در وصيت مثل قوانين امروزي اغلب کشورهاي متمدن، متوفي حق نداشت جميع و حتي قسمتي از اموال خود را به بيگانگان داده ورثه قانوني خود را محروم کند، مگر در موارد خاص و تحت شرايط مخصوصي، و در هر حال بايستي به دختران بي شوهر يک سهم و به زن ممتازش دو سهم واگذارد.(10)

طلاق
 در اغلب تمدن هاي بشري که اختلاط زن و مرد از صورت بربري بودن خارج و به قالب ازدواج مشروع و قانوني درآمده از اول ازدواج را عقد پيوستگي دائم و انحلال پذير تلقي کرده اند.

بعدا چون به تدريج پي برده اند که اغلب مواصلت ها غير قابل دوام و ادامه ان براي طرفين روح فرسائي است، از آن جايي که احتياج ايجاد قانون مي کند، کم و بيش مواردي براي طلاق پيش بيني شده است.
در ايران قديم معمولا طلاق روي اراده مرد و بدون دخالت زن امکان پذيرد بوده، ولي گاهگاهي زن مي توانسته طلاق را بر شوهر تحميل کند. در مورد طلاق که ناشي از ميل شوهر و عليرغم ميل زن بوده، مرد بايستي کليه عوايدي که از لحاظ رياست خانواه و مطلق العنان بودن در مدت زناشويي از دارايي و دسترنج زن برده بود به او تسليم نمايد. به اضافه زن مي توانسته تمام يا لااقل قسمتي از اموالي را که شوهر موقع عروسي به او داده و اشيايي را که به نام او تهيه کرده است، براي خود نگهدارد. بعکس در طلاقي که با رضاي زن واقع مي شد زن حق نداشت از عوائد سابق يا اموال عروسي چيزي، با خود ببرد. بايد دانست که در ايران قديم مثل روم و يونان پدر به نام رياست خانواده در استفاده از عوائد ملکي يا دستمزد زنان و پسران و غلامان و کليه افراد خانواده مختار بوده است، دارايي خانواده اولا و با لذات متعلق به پدران بوده بعد به عنوان ثانوي و با اجازه پدر ممکن بود زن و فرزندان مالک چيزي باشند.(11)

شرکت زن و مرد 

اصولا زن در تمدن هاي باستان شخصيت حقوقي نداشته طرف هيچ گونه معامله نمي توانسته واقع شود چه قبل از شوهر کردن، چه در ايام شوهر داشتن. فقط شاهزن ايراني پس از مرگ شوهر در صورت نداشتن پسر بالغ دراداره امور خانواده اختيار پيدا مي کرده است. در زمان شوهر داشتن تنها در صورتي مي توانسته شخصيت مستقلي داشته باشد که شوهر با انجام تشريفات قانوني زن را در امور مالي با خود شريک نمايد. در اين صورت زن داراي شخصيت حقوقي مستقلي شده در حدود اختيار يک نفر شريک مي توانسته در مال الشرکه مداخله کرده طرف ايجاب و قبول عقود و ايقاعات قرار گيرد.
Soheyl Akbarpour: تصویری از زن و مرد هخامنشی- محل نگهداری موزه آشمولیان- آکسفورد
تصویری از زن و مرد هخامنشی- محل نگهداری موزه آشمولیان

مردي که دو زن ممتاز داشته نيز مي توانسته دو شرکت تشکيل دهد و با هر يک از آنها جداگانه شريک شود. در اين صورت و با هر يک از زن ها در سود و زيان با شوهر خود شريک بودند. لکن درآمد و اموال زن ها از هم جدا بود. اين شريک فقط با اراده مرد ممکن بود فسخ و منحل گردد.(12)

حجاب در دوران باستان
 با مطالعه آثار تمدن هاي مختلف ظاهرا چنين به نظر مي رسد که حجاب زنان از عادات قديمه تمدن هاي بشري بوده است. البته در قبائل وحشي و غير متمدن حجاب و حتي پوشش بدن زنان وجود نداشته، لکن در اقوام متمدن روي حس خودخواهي و تجمل دوستي زنان محترم صورت خود را مي پوشانند.

مسلما پيدايش حجاب در بدو امر از لحاظ حفظ حرمت زنان محترم بوده بعدا به تدريج صورت عفاف به خود گرفته و با آداب مذهبي اختلاط يافته است. زنان يوناني حجابي داشتند که در جزيره کوس تا مدت ها رواج داشته است. اغلب مولفين يوناني از حجاب صحبت کرده اند از جمله «بين لوب» دختر اوليس پادشاه يوناني را نوشته اند که حجاب داشته است. زن هاي شهر تب حجاب خاصي داشتند که مقابل دو چشم سوراخي داشته براي اين که چشم ها بتوانند ببينند (نظير روبند سابق). دختران اسپارتي پس از شوهر کردن حجاب مي گرفتند.

نقوشي که مانده حکايت مي کند که زنان اسپارتي سر را مي پوشاندند ولي صورتشات باز بوده است. موقعي که به بازار مي رفتند زنان و دختران همه حجاب داشته اند. در کيش آريايي زنان محترم و محجوب بوده اند. زنان محترم ايراني براي حفظ حيثيت طبقه ممتاز و ايجاد حدودي که آنها از زنان عادي طبقه چهارم امتياز دهد صورت خود را مي پوشانده و گيسوان خود را دراز نگاه مي داشتند. زنان عادي ظاهر گيسوان بلند نداشتند و شايد علت اين بوده که چون اغلب زنان طبقه نازله بايستي کار مي کردند درازي گيسوان مانع چابکي ايشان مي شده اين است که بلند نگاهداشتن گيسو مخصوص زنان بزرگان بوده، همچنين محجوب بودن اختصاص به زنان اشراف داشته است.(13)
گردآوری: علی اکبرپور - ali akbarpour

منابع و پی نوشت ها

1- مزداپور، کتايون: زرتشتيان، تهران، دفتر پژوهش هاي فرهنگي، تهران، 1382، ص 46-45،
2- همان ماخذ
3- کيرستين سن: ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، تهران، ابن سينا، 1367، ص52.
4- مزداپور؛ همان، ص57. 
5- مظاهري، علي اکبر: خانواده ايراني در روزگار پيش از اسلام، تهران، نشر قطره، 1374،ص114.
6- ميرشکرايي، محمد، زن و فرهنگ، نشرني، چاپ اول، 1382، ص 168.
7- صدر، حسن، حقوق زن در اسلام و اروپا، تهران، چاپ ششم، نشر جاويدان، بهار 2536، ص 58-57 
8- همان ص 59.
9- ميرشکرايي: زن و فرهنگ، ص 169.
10- صدر، حسن؛ همان ماخذ، ص 58-59.
11- همان، ص 59.
12- مظاهري: خانواده ايراني در روزگار پيش از اسلام، ص 115.
13- صدر، حس، همان، ص 57.

دیودور سیسیلی و تاریخنگاری او

دیودور سیسیلی و تاریخنگاری او

علی اکبرپور 

ديودور سيسيلى‏ مورخ هم‏عصر ژول سزار (100- 44 پ. م) و آگوست (63 پ. م- 14 م) و نويسنده‏ى كتابخانه تاريخى‏ است. وى تنها مورخ تاريخ جهان به زبان يونانى است كه بخش‏هاى نسبتا زيادى از تأليفش- پانزده كتاب از مجموع چهل كتابش؛ كتاب‏هاى اول تا پنجم كه تاريخ افسانه‏اى بربرها و يونان را شامل مى‏شوند و كتاب‏هاى يازدهم تا بيستم كه رويدادهاى بين سال‏هاى 480 تا 302 پ. م. جهان باستان را دربر دارند- به طور كامل بازمانده است. در اين مقدمه، نخست شرح مختصرى از زندگانى ديودور به دست مى‏دهيم، آنگاه به تشريح كيفيت تأليف كتابخانه تاريخى و منابعى كه ديودور در نگارش اين اثر از آن‏ها بهره جسته، مى‏پردازيم و نيز خلاصه‏اى از مهم‏ترين مطالب هر يك از كتاب‏ها را مى‏آوريم. پس از آن، مقدمه‏اى را كه ديودور پس از پايان نگارش اثر خويش نوشته و آن را در آغاز كتاب اول آورده و در آن مبانى فكرى و نگرش فلسفى خود را نسبت به تاريخ بيان كرده، مورد بررسى قرار مى‏دهيم. همچنين مى‏كوشيم دل‏مشغولى‏هاى اين مورخ دوره‏ى باستان را كه به نگارش تاريخ جهان همّت گمارد، شرح دهيم. در پايان درباره‏ى زبان و سبك نگارش ديودور، برخورد مورخين و خوانندگان نسبت به‏ كتابخانه تاريخى در ادوار گذشته و نسخ، نشر و ترجمه‏هاى اين اثر به زبان‏هاى مختلف مطالبى مى‏آوريم.

زندگى‏نامه ديودور

سده‏ى دوم پيش از ميلاد سده‏ى ظهور و پيدايش طبقه‏ى متوسط ثروتمند در شهرهاى مختلف ايتاليا و سيسيل است. در قرن اول پ. م، آگوست با برقرارى صلح و ثبات، نقش بسزايى در رونق و شكوفايى اين طبقه داشت. در اين دوران ميل به فراگيرى دانش نزد مردم اين شهرها فزونى گرفت. ديودور در چنين دوره‏اى در شهر اژيريون‏ چشم به جهان گشود. شهر اژيريون در سرزمين سيكول‏، درون سيسيل و در غرب اتنا واقع است. تنها اشاره‏اى كه در تاريخ به اين شهر شده زاده شدن ديودور در آن است. از طرفى ديودور را نه اژيريونى بلكه سيسيلى يا سيكولوسى‏ خطاب مى‏كنند؛ گويى زادگاه كوچكش شايستگى آن را ندارد كه در برابر شهرهاى بزرگتر، نامى از آن در تاريخ برده شود.

تاريخ دقيق تولد و مرگ ديودور معلوم نيست. وى احتمالا در سال 90 پ. م به دنيا آمده است. اين زمان تقريبى، از تاريخ سفر مطالعاتى‏اش به مصر در سال‏هاى 57- 56 پ. م‏ استنتاج مى‏شود. درباره‏ى تاريخ وفات او نيز مى‏بايد به حدس و گمان توسل جست. آخرين رويداد تاريخى كه ديودور بدان اشاره كرده است، ايجاد مهاجرنشين رومى در تورومنيون (تائورمين) توسط اكتاويوس‏ است كه احتمالا به‏ سال 36 پ. م بازمى‏گردد. براين اساس مى‏توان گفت كه وى تا حدود سال 30 پ. م در قيد حيات بوده است، زيرا در آن‏چه از اثرش بازمانده، هيچ اشاره‏اى به پيروزى اكتاويوس بر آنتوان در اكسيوم و پيامدهاى سياسى اين رويداد نشده است.

آگاهى ما درباره‏ى زندگى ديودور بسيار اندك و محدود است، اين هم از شوخى‏هاى تاريخ است كه درباره‏ى حيات كسى كه تاريخ جهان را به نگارش درآورده، تاريخچه‏اى وجود ندارد. تنها منبع موثق درباره‏ى زندگى ديودور همان اندك اشاراتى است كه او خود درباره‏ى زندگى‏اش به ما مى‏گويد. ديودور در مقدمه‏ى عمومى اثرش (كتاب اول، فصل 1، بند 4) بيان مى‏كند كه براى نگارش اثر بزرگ خويش سى سال وقت گذاشته، بسيار سفر كرده، بخش وسيعى از اروپا و آسيا را پيموده، در اين راه رنج‏هاى فراوان كشيده و خطرات زيادى را از سر گذرانيده است. همچنين در بخش ديگرى از همين مقدمه (كتاب اول، فصل 4، بند 3) مى‏نويسد كه در روم سكنى گزيد تا از منابعى كه در اين شهر وجود دارد بهره جويد، غير از اين اطلاعات ناچيز، هيچ اطلاع ديگرى درباره‏ى زندگى، تحصيلات، خاندان و اصل و نسب ديودور موجود نيست.

گردآوری: على اکبرپور- ali akbarpour

منبع: ديودور سيسيلى، ايران و شرق باستان در كتابخانه تاريخى، ترجمه: حميد بيكس و اسماعيل سنگارى، جامى، تهران، چاپ: اول، ‏1384، صص16-15-14.

پلوتارک و تاریخنگاری او

 

 

پلوتارک

 

 پلوتارک زندگی‌نامه‌نویسان و مقاله‌نویسان یونان باستان بود. وی پسر اتوبولوس از مردمان خرونه در مرکز یونان است.

نام پدر پلوتارک اتوبولس بود. وی در یکی از خانواده‌های مهم شهر خرونه در مرکز یونان به‌دنیا آمد. او به سال ۶۶ میلادی به گاه دیدار نرون قیصر روم از آتن در این شهر بوده‌است. بعدها در یونان و مصر به سیاحت پرداخته و چند صباحی در روم زیست و مورد عنایت تراژان امپراتور روم واقع گشته و از جانب او به امارت شهری گماشته شد. پلوتارخ سالهای آخر زندگیش را در زادگاه خود که به رسوم و آداب و مردمانش دلبستگی فراوان داشت،گذراند و در آنجا مدرسه‌ای گشود و حلقهٔ درس داشت.

اولین مورخی که نامی از پلوتارک برده«سوئیداس :Suidas» است که در ضمن «کتاب لغت» خویش چنین نگاشته است: «پلوتارک در سرزمین «بئوسی:Beotie» در شهر « خرونه:Cheronee» در دوران امپراطوری تراژان یا قبل از او پا به عرصه ی گیتی نهاد. تراژان او را به سمت کنسولی برگزید و به احترام اطلاعات وسیع وی ، به نوّابی که به ایالت «ایلیری: Illirie» از جانب او حکومت می کردند، امر صریح داد تا در کلیه ی امور، رأی پلوتارک را حجت بدانند.

در فهرست معروف به لامپیریاس شماره ی نوشته‌ها و رسالات پلوتارخ ۲۷۷ ذکر شده و گویا این فهرست ناقص و در برخی موارد غیر قابل اعتماد است. از میان کتابهای معروف او می‌توان از رساله در اخلاق، همپرسی‌ها، رساله در موسیقی، فراسکندری، مسایل طبیعی و کتاب ایسیس واوسایریس (ایزیس و اوزیریس) را نام برد.

کتاب بسیار مهم پلوتارخ که در سراسر جهان سخت شناخته و معروف است همان سرگذشت‌ها (Lives) است که تحت عنوان حیات مردان نامی به فارسی نیز ترجمه شده‌است. این کتاب زندگی نامهٔ سرداران و حکام و فرمانروایان و شاهان و قیصران و آزادمردان و نامورانی است که در روزگار کهن به سبب کرداری و یا تقوا و فضیلتی مشهور و زبانزد بوده اند. پلوتارخ به سبب سبک ویژه‌اش در نویسندگی که اغلب شیوهٔ همپرسی افلاطونی را به کار می‌برد و هم چنین به جهت روش و برداشت خاص فلسفی و اخلاقی و سیاستش که در نوشته‌های او منعکس است از دیر باز سخت مورد پسند مردمان بوده و از اقبال خاص و عام برخورداری داشته‌است.

علت این اشتهار آن است که مورخ مذکور، مروّج سبک و روش مخصوصی در تاریخ است که همانا بیان حیات مردان مشهور و مقایسه ی نکات برجسته و جالب زندگانی آنان با یکدیگر است. غرض مؤلف از انتخاب این شیوه ی تحریر،که قبل از او هم سابقه داشته است،این بوده که بر خلاف اغلب مورخین معاصر خود، به ذکر سرگذشت ها و فتوحات و حوادث تاریخی اکتفا ننماید بلکه خصوصیات اخلاقی مردانی را که منشأ تحولات بزرگی در دنیای قدیم بوده‌اند به محک آزمایش و نقادی و سنجش بزند و از این طبایع قوی و مردان با اراده که بعضی صاحب فضائل گرانمایه ای بوده و برخی ضعف و انحرافاتی داشته‌اند، نمونه های کاملی در تقوا و اراده بدست دهد تا این نمونه ها،راهنمای نسل های آتی باشند.

به عبارت دیگر نیت مؤلف این بوده است که از تاریخ گذشتگان، درس عبرت و سرمشقی برای هدایت آیندگان فراهم آورد.

بطوری که از فحوای کلام مؤلف در آغاز شرح حیات پریکلس مستفاد می شود، نظر مؤلف بیشتر یک نظر اخلاقی بوده، حتی خواسته است با ذکر نمونه های واقعی و زنده، احساس خواننده را به پیروی از نیات پاک، و مکارم اخلاقی و ورع و عدالت و شجاعت و نیروی ایمان تحریک کند و آزادمنشی و غروری را که در شخصیت های تاریخ قدیم وجود داشت و در آغاز دوران مسیحیت در تحت سلطه ی استبداد و فساد ضعیف و پایمال شده بود، دوباره جان بخشد.

خلاصه آنکه غرضش آن نبود که مانند افلاطون در کتاب جمهوریت، از راه تشکیل جامعه ی ایده‌آل و بسط عدالت و تشکیلات صحیح سیاسی، مردم را هدایت و ارشاد کند، بلکه نظرش بیشتر معطوف به اصلاح مردم از راه تهذیب اخلاق و تبعیت از نمونه های زنده و قدیمی تاریخ بوده است.

گردآوری: علی اکبرپور - ali akbarpour

 گزارش او دربارهٔ آیین ایرانی بعلت اشتمال بر نکته‌های دقیق و باریک و آگاهیهای خاص دربارهٔ پیشینهٔ کیش زروانی در ایران باختری اهمیت خاصی دارد. پلوتارخ در فصلی از رسالهٔ ایزیس و ازیریس به اصول دین، آیین و مراسم و نیز روایات مربوط به رستاخیز در دین ایرانی پرداخته‌است.

منبع:

-بنونیست، امیل، دین ایرانی، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۴، صص116-118.

- جعفری دهقی، محمود، بازشناسی منابع و مآخذ تاریخ ایران باستان،تهران: سمت، 1382، صص49-48-47.

معرفی ترجمه کتاب پلوتارک (ایرانیان و یونانیان ترجمه احمد کسروی)  

 

این کتاب، ترجمه فارسی گزیده‌ای از سرگذشت‌ها (زندگی‌ها)، نوشته پلوتارخ یونانی است که نه به انگیزه شرح رویدادهای تاریخی، که برای روشن ساختن گوشه و کنار زندگی گروهی از مردان نامور روم و یونان در سده نخست میلادی، به یونانی نوشته شد و گزارش‌هایی از دوران افسانه‌ای «رومولوس» و «اودیسه» تا نزدیک به نیم قرن پیش از دوره نویسنده در بر دارد.

 

این کتاب تنها به سال‌های زندگی و رفتارهای ویژه آن قهرمانان نمی‌پردازد، بلکه از درون خانه‌ها و رازهای آنان نیز گزارش می‌دهد و در کنار شرح حال قهرمانی یونانی، به شرح زندگانی قهرمانی رومی نیز می‌پردازد و از این رو، بر پایه زندگی افراد به بازگویی رویدادها می‌پردازد و همواره پای سنجش دو تمدن بزرگ یونان و روم در میان می‌آید. گزیده فارسی این کتاب، زندگی نامه قهرمانانی را در بر دارد که تاریخچه آنان دست کم در پاره‌ای از زندگی شان به ایران یا شاهان ایرانی پیوند خورده است. 
بسیاری از خردمندان و ادیبان و هنرآفرینان جهان از کتاب پلوتارخ سود برده و از درون مایه آن برای آفریدن نمایش نامه‌ها و داستان‌ها و منظومه‌ها بهره گرفته‌اند؛ چنان که دست مایه ویلیام شکسپیر ، نمایش نامه نویس توانای انگلیسی، در تراژدی معروف «جولیوس قیصر» همین کتاب بود. وی هم چنین در برگرداندن نظم‌هایی از این کتاب به نثر کوشید. بسیاری از شرح حال نویسان و مورخان نیز به نوشته‌های پلوتارخ در این کتاب استناد کرده‌اند. 
برخی از داستان‌ها و تاریخچه‌های کتاب پلوتارخ درباره ایران مانند سرگذشت اردشیر دوم هخامنشی و داستان الکساندر و حادثه کراسوس، جز در این کتاب، دست یافتنی نیستند.

دوره زندگی دوازده قهرمان گزیده شده از سرگذشت‌ها، از دید زمانی یک سان نبوده و از این رو، شرح حالشان بر پایه درازی یا کوتاهی دوره آنان، پیش تر یا پس تر آمده است. نویسنده مردانگی و آزادگی را دوست می‌داشت و در کتاب خود هنگامی که از این آراستگی‌ها یاد کرده، آنها را ستوده و همه جا نامشان را به نیکی برده و مخالفان این خوی‌ها را نکوهیده است. بنابراین، وی را به آموزگار اخلاق بیشتر مانند کرده‌اند تا تاریخ نگار. شیوه نوشتار او بسیار ساده و روشن و از عبارت پردازی بی جا و لفافه تشبیه و کنایه تهی است. وی هم چنین، به رغم یونانی بودنش خود را با دیگران متفاوت نمی‌داند و کردارهای نیکوی ایرانیان و شاهان ایران را نیز بازگو می‌کند و گاهی در سنجش یونانیان و ایرانیان به هواداری ایرانیان بر می‌خیزد و یونانیان را نکوهش می‌کند.

علی اکبرپور - ali akbarpour

این کتاب، جز سیاهه عنوان‌های اصلی، از هر فهرست یا نمایه‌ای تهی است و تنها عکس‌هایی از قهرمانان یونانی، رومی و ایرانی و نقشه‌هایی از ایران و یونان باستان را در بر دارد، اما پانوشت‌های مترجم آن بسیار سودمند است و اطلاعات تاریخی نیکویی در باره رویدادها و افراد یادشده در کتاب عرضه می‌کند. مترجم هم چنین در پانوشت‌ها یا خود متن، به اصلاح شکل فارسی نام یونانی یا رومی (لاتین) شخصیت‌ها می‌پردازد؛ زیرا بر این است که بسیاری از مترجمان ایرانی، نام‌های فارسی این افراد را بر پایه نام‌های انگلیسی یا فرانسوی آنان برساخته‌اند. 
وی، شکل اصلی نام کسان و جای‌ها را در پانوشت‌ها آورده و شکل درست نام‌های ایرانی را که می‌شناخته، بر پایه اصل ایرانی آنها و آنهایی را که نمی‌شناخته، بر پایه شکل لاتینی شان باز نوشته و در باره نام‌های باستانی، همان صورت کهن آنها را آورده و شکل کنونی شان را میان دو هلال گنجانده است. کتاب پلوتارخ بر پایه روند تاریخی اصلی خود موجود نیست و سرگذشت‌های گزارش شده در آن، پس و پیش شده‌اند، اما به هر روی، زیانی به کتاب نرسیده و چیزی از ارج آن نکاسته و از این رو، مترجم نیز که اینترجمه را نه از اصل یونانی کتاب، بلکه از ترجمه انگلیسی آن به نام «ارثر هوگو کلوغ» سامان داده، ترتیب موجود را در نسخه‌های کنونی فرو گذارده و خود ترتیب دیگری بر پایه درازای دوره زمانی هر یک از شخصیت‌ها برگزیده است. 
هم چنین، مقدمه‌ای به قلم حسن شهباز درباره زندگی و آثار پلوتارخ و دیباچه سودمندی از مترجم درباره جای گاه کتاب وی در میان دیگر آثار تاریخی و علت‌های شکست خوردن ایرانیان از یونانیان، در آغاز این اثر وجود دارد. گفتنی است این کتاب به همه زبان‌های اروپایی ترجمه و شرح‌هایی درباره اش نوشته شده است. یگانه مستند بسیاری از تاریخ نویسان را همین کتاب می‌توان برشمرد. پلوتارخ کتاب‌های دیگری نیز داشته است که امروز هیچ یک از آنها در دست نیست. 

فهرست مندرجات کتاب:


۱ - معرفی اجمالی کتاب
۲ - ساختار کتاب
۳ - محتوای کتاب
۳.۱ - ثمیستوکلیس
۳.۲ - آریستیدیس
۳.۳ - کیمون
۳.۴ - آلکبیادیس
۳.۵ - لوساندیر
۳.۶ - ارتخشتر (اردشیر)
۳.۷ - آگیسیلاوس
۳.۸ - الکساندر
۳.۹ - لوکولوس
۳.۱۰ - پومپیوس
۳.۱۱ - کراسوس
۳.۱۲ - آنتونیوس
۴ - وضعیت کتاب
۵ - پانویس
۶ - منبع

منبع: ویکی فقه http://www.wikifeqh.ir/ایرانیان_و_یونانیان_به_روایت_پلوتارخ‌_(کتاب)

 

کتزیاس و تاریخنگاری او

 

 

 

یکی از مورخان یونانی که همواره بحث درستی روایات وی با اما و اگر روبرو است؛ کتزیاس می باشد. در ابتدا باید توجه داشت که بسیاری از نوشته های کتزیاس به دست ما نرسیده است. خلاصه ای از نوشته های کتزیاس به همراه اشارات دیگر مورخان به نوشته های وی موجود است. با توجه به همین نوشته ها، آشکارا و به راحتی و با استناد و استدلال به گفته های مورخان باستان و نیز اسناد و کتیبه های مکشوفه ی هخامنشی و بابلی و...، می توان بیان کرد که کتزیاس در گفتن روایات نادرست تبحر داشته است و افسانه سازی وی بین مورخان باستان  شهرت داشته است. اکثر مورخان باستان از جمله فوتیوس، پلوتارک و دیگران وی را دروغگو و افسانه ساز قلمداد کرده اند.

بنابراین تا آنجا که به ارزیابی مورخان باستان مربوط می شود؛ آنچنانکه پلوتارک میگوید کتزیاس کتابش را از افسانه ها و دروغ ها، پرکرده است. برای مثال در کتابایندیکا، درباره ی انسان هایی شگفت انگیز می گوید، از رودهای با آب طلا و از چشمه هایی که از آنها طلا می جوشد می نویسد و حیوانات افسانه ای و باورنکردنی را وصف می کند.

جالب است که غالب این افسانه ها را نه بعنوان یک نقل قول از دیگران یا یک روایت از یک راوی یا راویانی، بلکه بعنوان مشاهده ی شخصی کتزیاس بنا به تصریح خودش شاهدیم.

البته این بدین معنا نیست که اثار دیگر کتزیاس مثلا پرسیکا عاری از افسانه های باور نکردنی نباشد.

گویا کتزیاس مدعی بوده است که به اسناد رسمی هخامنشی دسترسی داشته است و از آنجا که وی در دروغگویی مشهور بوده است و ادعاهای دور از باور دیگر نیز داشته است (مثل سفر به هند و وصف حیوانات و انسانهای عجیب و طبیعت شگفت) می توان به این گفته با دیده ی تردید نگریست.

امروزه ما به اسناد رسمی هخامنشی تا حد زیادی دسترسی داریم یکی از معتبرترین اسناد رسمی هخامنشی همان کتیبه های بجا مانده از آن دوران است. گزارش کتزیاس تا حد بسیاری با این اسناد رسمی هخامنشی در تضاد کامل است. کتزیاس، کوروش را فردی چوپانزاده معرفی می کند! در حالی که این گفته کتزیاس، آشکارا با اسناد رسمی هخامنشی که در کتیبه ها بجای مانده اند ناسازگار است چراکه اسناد رسمی هخامنشی پدر و پدران کورش را شاه میدانند و نه چوپان، و خود کوروش را هم مورخان بابلی شاه معرفی کرده اند. داریوش هم در کتیبه بیستون کوروش را از خاندان هخامنشی می داند که از دیر باز شاه بوده اند.

دراینجا باید پرسید او به کدامیک از اسناد رسمی هخامنشی دسترسی داشته است که حتی از شجره خانوادگی هخامنشیان بی خبر مانده و گزارشی غیر واقعی ارائه می کند. بنابراین چنین ادعایی که گفته های کتزیاس بر پایه اسناد رسمی هخامنشی است نه تنها قابل تردید است بلکه در برخی موارد می توان به صراحت و یقین بر نادرست بودن گزارش او تاکید کرد.

پس طبیعی است که دیاکونوف می نویسد: «نوشته‌های کتزیاس جنبهٔ داستان‌سرایی و تفریح‌انگیز دارند» وی همچنین اظهار می دارد: «کتزیاس ادعا می‌کند که از سالنامه‌های رسمی ایرانی و مشاهدات شخصی‌اش به عنوان پزشک دربار در نوشتن کتابش استفاده کرده‌است ولی بررسی‌های بیشتر نشان داده که وی حتی به زبان‌های شرقی آشنا هم نبوده‌است...»

علی اکبرپور- ali akbarpour

منبع: دیاکونوف، ایگور میخائیلوویچ. تاریخ ماد. ترجمهٔ کریم کشاورز. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶، ص ۲۷و۲۸

گزنفون و تاریخنگاری او

 


کسنوفون یا گزنفون (به یونانی: Ξενοφῶν) فیلسوف و مورخ یونانی است که سالیان دراز از زندگی خود را در آسیا گذراند. دوران زندگی او حدوداً بین سالهای ۴۳۰ تا ۳۴۵ پیش از میلاد بوده است.

گزنفون از شاگردان سقراط بود و بعدها به خدمت پروخنوس در آمده به عنوان سپاهی اجیر در لشکرکشی کوروش کوچک علیه برادرش اردشیر دوم شرکت کرد. پس از مرگ کوروش، سپاهیان یونانی، گزنفون را به رهبری و قیادت خود برگزیدند. او توانست بازماندهٔ سپاه یونان را از طریق ماد و آسیای صغیر به یونان بازگرداند. آتنی‌ها گزنفون را به تبعید محکوم کردند و او در اواخر عمرش به اسپارت برگشته، در شهر کورینت در گذشت.

گزنفون با همهٔ آوازهٔ جهانگیرش، نویسنده‌ای طراز اول شمرده نمی‌شود او در واقع تاریخ‌نگار و فیلسوفی خودساخته است و در بیشتر نوشته‌هایش عنایت و گرایش خاص او به اخلاق و مسایل تعلیم و تربیت به چشم می‌خورد. گزنفون اغلب کار جهان و زندگی را ساده گرفته و برای هرگونه درد و مشکل اجتماعی و اخلاقی چاره و دارویی در آستین دارد، با این همه، بسان یک مرد به جهت شجاعت و تقوا و سادگیش شخصیتی شایستهٔ احترام است.

معروفترین نوشته‌ی او آناباسیس است که شرح لشکرکشی کوروش کوچک و برگشت ده هزار سرباز یونانی تحت راهنمایی گزنفون به میهنشان است. کوروش نامه (سیروپدی یا تربیت کوروش) که در هشت کتاب پرداخته شده و گزنفون در آن آرای خاص خود را دربارهٔ تربیت جوانان در ضمن این داستان تاریخی بازگو کرده است. میهمانی، یادهای سقراط و آپولوژی نیز از نوشته های معروف او میباشند.

 

کوروشنامه:

کوروش نامه رمانی سیاسی است درباره پرورش و آموزش فرمانروایی آرمانی که برای فرمانرانی و پیشبرد یک سرزمین با خودسرانگیِ نیک‌خواهانه و خردمندانه در برابر بندگانی فرمانبردار و ستایشگر آماده شده‌است. هر چند روشن است که گزنفون نمی‌خواسته تاریخ نگاری کند،ولی نمی‌توان بدرستی گونه ادبی این اثر را تمیز داد. آیا کورش نامه تاریخ خاندان هخامنشی را به درستی بازتاب می‌دهد؟ بسیاری در این باره تردید دارند. چرا که بسیاری از رخدادهای آن دوران پس و پیش شده‌اند یا با همتای تاریخی آن یگانگی ندارند. همدوران نبودن گزنفون (۴۳۱ تا ۳۵۵ پیش از میلاد) و کوروش (۵۸۰ تا ۵۳۰ پیش از میلاد) به خوبی نشان می‌دهد چرا برخی رخدادها در کوروش نامه به دوره‌های پس از وی اشاره می‌کند.

چه بسا، خاور زمینان برای شناسایی زندگی کوروش به رمان گزنفون تکیه بسیار می‌کنند. هر چند تورات زندگینامه کوروش را به گونه دیگری نگاشته‌است، در آمریکا گروه سیاسی بنیانگذار جمهوری ایالات متحده (که در آنجا به پدران بنیانگذار مشهورند) آن را نمونه خوبی برای الهامگیری می‌دانستند. از همین رو توماس جفرسون نیز دو نسخه از آن را همواره با خود داشت. در آن دوران، خواندن کوروش نامه اثر گزنفون و شهریار نوشته نیکولو ماکیاولی برای همه سران کشور اجباری بود. کوروش نامه از آثار کلاسیک دوران یونان باستان شناخته شده‌است و برخی آن را پاسخی به رساله جمهور نوشته افلاتون می‌دانند.

گردآوری: علی اکبرپور - ali akbarpour

منبع: تاریخ هخامنشیان، ایلیا گرشویچ، ترجمه مرتضی ثاقب فر، صص 20-19، تهران: انتشارات جامی، 1385.

 

هرودوت و تاریخ نگاری او

 
هِرودوت (به یونانی: Ἡρόδοτος) نخستین تاریخ‌ نگار یونانی زبان است که آثارش تا زمان ما باقی ‌مانده‌ است.

 

رونوشتی رومی (سدهٔ دوم میلادی) از بالاتنهٔ یونانی هرودوت متعلق به نیمهٔ نخست سدهٔ چهارم پیش از میلاد.

رونوشتی رومی (سدهٔ دوم میلادی) از بالاتنه ی یونانی هرودوت متعلق به نیمهٔ نخست سدهٔ چهارم پیش از میلاد.

 

بر خلاف نویسندگانی که در آغاز کتاب خویش به شرح زندگی خود می‌پردازند، هرودت در ابتدای کتاب خود به این جملهٔ ساده بسنده کرده است که «هدف هرودوت هالیکارناسی از ارائهٔ نتایح پژوهش ‌هایش در این‌جا آن است که گذر زمان، گرد فراموشی بر کارهای آدمیان و دستاوردهای بزرگ یونانیان و بربرها ننشاند و به‌ویژه علت درگیری‌ های این دو قوم روشن شود.» اطلاعات ما دربارهٔ زندگی او بسیار متأخر است که عمدتاً از دو مقالهٔ دانش‌نامهٔ بیزانسی سودا گرفته شده‌ است. بر پایهٔ این منبع، هرودوت در هالیکارناسوس متولد شده بود و در سال ۴۴۴ پیش از میلاد به تروئى در جنوب ایتالیای امروزی مهاجرت کرد که احتمال داده می‌شود در همان‌جا نیز درگذشته باشد.

با آنکه هرودوت اکثر عمرش را در جهان یونانی گذرانده، ولی از آنجا که زادگاهش در نخستین سال‌های زندگی وی تحت استیلای ایران بوده، با فرهنگ ایرانی نیز آشنا شد. گرچه با زبان فاتحان سرزمینش آشنا نبود ولی این فرصت برایش پیش آمد که از قوانین، مذهب و فرهنگ آن‌ها آگاهی یابد. این آشنایی با فرهنگ‌های یونان و ایران، او را با قدر و منزلت‌شان آشنا ساخت و سبب شد که دربارهٔ دشمنان یونان، قضاوتی منصفانه داشته باشد.

هرودوت برای نوشتن کتابش از شیوهٔ تاریخ‌نویسی روایی استفاده کرده است. به این معنا که از بین روایت‌های مختلف، تنها روایتی را ذکر کرده که می‌پنداشته از دیگر روایت‌ها صحیح‌تر است؛ منبع و سرچشمهٔ این روایت‌ها نیز غالباً شنیده‌های شفاهی او بوده‌اند. گرایش‌های سیاسی و مذهبی هرودوت نیز در تاریخ نگری و همچنین  تاریخ نگاری او دخالت داشته‌اند؛ چنان‌که گرایش او به پریکلس و آتن باعث شده بود تا وقایع مرتبط با آتن را به سود آتنی‌ها ثبت کند و هرگاه مطلب یا گزارشی را دربارهٔ آنچه مورد پسند خود بود می‌شنید ولی به درستی آن باور نداشت، به تحلیل آن گزارش می‌پرداخت ولی این ریزبینی و تحلیل را در مواردی که احساسات مذهبی یا ملی او را جریحه‌دار نمی‌کند، نمی‌بینیم و هرجا که گزارش‌های او با مصلحت آتنی‌ها منافاتی نداشت، بی‌طرف بود ولی هرگاه منافع آتن در میان بود، هر گزارشی، ولو سخن‌های بیهوده را می‌پذیرفت. از نظر مذهبی نیز به خدایان و الهه‌های یونانی اعتقاد داشت و مشیت الهی را حاکم بر تاریخ می‌دانست.

Fragment from Histories, Book VIII on 2nd-century Papyrus Oxyrhynchus 2099.

Fragment from Histories, Book VIII on 2nd-century Papyrus Oxyrhynchus 2099.

 

از جمله یکی از موارد جالب که درجه صحت و امانت نوشته‌های او را نشان می‌دهد، ذکر اسامی شرکت کنندگان در کودتای داریوش بزرگ است، به طوری که نویسنده تنها نام یک نفر از آن کودتاگران را اشتباه نوشته است و البته در آن مورد هم نام یکی از نزدیکان و منسوبان داریوش را ذکر کرده است. از همین یک مورد می‌توان فهمید که هرودوت در نوشتن تاریخش تا چه اندازه امین و امانتدار بوده است و اگر اشتباهی هم دیده می‌شود، از سوی منبعی است که اطلاعات مزبور را در اختیار نویسنده گذاشته است، نه شخص خود نویسنده و نویسنده در این خصوص فوق‌العاده امانتدار بوده. دربارهٔ مطالب افسانه آمیز و داستان وار وی هم باید گفت که به طور کلی تمام انسان‌هایی که در آن روزگاران می‌زیسته‌اند، چنان اعتقادات و نگرش‌هایی داشته‌اند و بی گمان هرودوت هم از این قاعده مستثنا نبوده است، علاوه بر این، وی نوشته‌هایش را گاهی اوقات در ملأ عام و در حضور جمع مردم می‌خوانده است و ناچار باید مطالب سرگرم‌کننده و جالب توجه هم در نوشته‌هایش می‌آورده است تا شنونده مقداری مشغول شود و مطالب مزبور را کسل کننده نیابد، توسیدیدس نویسنده تاریخ نبرد پلوپونزی هم به این مطلب اشاره می‌کند و می‌گوید که نوشته‌های من خسته کننده تر هستند، چون که من فقط به بیان اصل و جوهره حوادث می‌پردازم (در واقع توسیدیدس را «پدر تاریخ‌نگاری علمی» می‌دانند).

 گردآوری: علی اکبرپور - ali akbarpour

منابع: 

- اسکالا، اسپنسر دی. نقد تواریخ هرودوت، جنگ‌های ایران و یونان، صص 72-23-22، ترجمهٔ محمد بقائی (ماکان). تهران: انتشارات یادآوران، ۱۳۸۷.

 - عبدالحسین زرین کوب، تاریخ در ترازو، ص77، تهران: امیرکبیر، ۱۳۹۰.

همچنین نگاه کنید به کتاب هرودوت پدر خوانده ای برای تاریخ از فرشید ابراهیمی، که موارد بسیار جالبی را در مورد رد مستندات تاریخ هرودوت، ارائه کرده است.